قصه نقاشی
تبلت داشتن #آقامحمد و بچههایی که تو مهمونیا، کوچیک و بزرگ، گوشی و تبلت به دست بودن، و منظرهی ناخوشایند معطل بودن #تسنیم برای چند دقیقه محبت اونها، انگیزهی خرید تبلت برای تولد چهارسالگیش شد. اما با قانون فقط یک ساعت در روز.
اوایل خوب بود. بعد که طعم بازیهای تبلتی رفت زیر دندونش، نه نقاشی، نه کاردستی، نه خمیربازی، نه لگو، … همه جذابیتشونو از دست دادن. تماشای فیلم سینمایی یا یکی دو ساعت پویا هم به سرنوشت تبلت دچار شد. طوری که باقی ساعتهای روز، تسنیم بود و لب و لوچهی آویزون و ذکر «حوصلهام سر رفته؛ چیکار کنم» و تمنای فرصت بیشتر برای تبلت و کارتون.
رنگ انگشتی براش خریدم و گفتم بیا رو دیوار راهرو نقاشی کنیم. براش جذاب بود. یکی دو ساعتی با محمد مشغول بودن. بیشتر اما، جواب نداد. بعد پرشدن دیوار، باید رنگهای قبلی پاک میشد تا بشه نقاشی تازه کشید.
یه روز که از «حوصلهام سر رفته»های تسنیم و رد همه پیشنهادها برای بازی، کلافه بودم، دلو زدم به دریا.
یک عالمه کاغذ باطلهی یک طرف سفید، پیشبند مخصوص بازی، و جعبهی آبرنگ نویی که همیشه به تسنیم چشمک میزد و من اما از ریخت و پاش و رنگی شدن دست و لباس و خونه فراری بودم، همه رو چیدم روی میز غذاخوری، قلم مو و لیوان آب گذاشتم کنار دستش، و از آشپزخونه زدم بیرون.
یک ساعت بعد کاغذهای خط خطی آبرنگی رو میز بودن و رنگ و آبی که همه جا ریخته بود. باید چشم میبستم به ریخت و پاشها و فقط ذوق میکردم:
«وااای چه خوشگل! این چه قشنگه! چه هنرمندانه رنگ کردی! اینو! مال من باشه!»
و بعدش چسبوندن نقاشیها روی در و دیوار پذیرایی. زیر هرکدوم هم تاریخ و «اثری هنرامندانه از تسنیم خانوم». برق رضایت و غرور بود که از چشمهای تسنیم میریخت توی چشمهام.
عصر، سلام کرده و نکرده از همون دم در، پدر هم وارد بازی کردم و با حرارت از هنرمندی تسنیم گفتم. همراهی و هیجان دوچندان پدر بود که اشتیاق تسنیمو برای ادامهی آبرنگبازی بیشتر کرد. تا اینکه یه روز حوصلهام سررفتههاش از بهونهگیری برای تبلت و کارتون پرنسسی، رسید به نقاشی با آبرنگ.
تبلت کمرنگ شد
کارتون پرنسسی دیدن کم شد
دیوارها پر شد از نقاشی
تو یه مهمونی افطاری، مادر خوش ذوقی از نقاشی دوقلوهاش تعریف کرد و از ترفندش برای پرورش استعدادشون:
یه از دیوار آشپزخونه رو دادم به دخترا، نقاشی میکشن، پر که شد، رنگ میزنم، دوباره از نو.
ایده رو به پدر گفتم و قرار شد دیوار راهروی کوچیک بشه دفترنقاشی.
حالا دیگه، محمد و تسنیم، گاه و بیگاه با مدادرنگی و دیوار مشغول بودن. بعد که مدادشمعی اضافه شد، مامان #بچهها هم ذوقش گل کرد و کاغذهای باطله بود که پشت هم نقاشی میشدن و هر دیوار پذیرایی شد گالری هنری یکی: محمد، تسنیم، مامان؛ و حتی گاهی مهمون کوچولوها.
سلوی تازه راه میرفت.. کوچولوی تازه راه افتاده و خونهی پر از رنگ و دیوارای سفید!
نتیجه: خط خطی شدن دیوارا و بعد اعصاب مامانا!
مامان قصه اینبار اما، اعصابش خط خطی نشد. میون «حالا چطور پاکشون کنیم»ها، نشست با مدادرنگیا، از تو خط خطیا، گل و پرنده و ابر و …. درآورد. بچهها هم هیجانزده، همراه مامان.
یکی دوساعت بعد، اون تیکه دیوار شد: یه تابلوی نقاشی.
شب که پدر اومد، اول چمشاش گرد شد و گفت: قرار بود فقط یه دیوار رنگ بشه. اما بعد، با ذوق و ایدهپردازی همیشگیش، تشویق کرد و پیشنهاد داد و همراهی کرد و از تماشای تابلوی دیواری لذت برد.
حالا مدتها بود تبلت تسنیم خاموش مونده بود
اولین سرگرمی بچهها نقاشی بود
پیشرفت و خلاقیتشون در نقاشی نگفتنی
اتفاق اصلی اما، برای مادر قصه بود:
سختگیریها و بکن نکنهای مادرونه کم شد
همراهی و بچگی کردنها بیشتر شد
و روزهای خونه، رنگیتر…