حکایت امروز ما ....
حکایت امروز ما از اوایل دفتر چهارم مثنوی و در دل داستان قبل ، داستان واعظی است که دست دعا برای کسانی بالا می برد که سد کننده راه مردم بودند ( از نظر مادی یا معنوی ) ، مفسدان و ظالمان ، آنها که نه تنها درِ خیر را بسته بودند بلکه مردانِ در این راه را نیز مورد تمسخر قرار می دادند ، آنها که دلی دور از خدا داشتند . او هیچگاه دعایی در حق پاکدلان نمی کرد .
مردم به او می گفتند : آخر این چه نوع دعا کردن است !؟
این کار خلاف انتظار مردم بود و منطقی به نظر نمی آمد . آنها فکر می کردند این کار دور از خیرخواهی است . اما در پاسخ به مردمان ، واعظ ما می گفت : من از کسانی که شما از آنها مینالید و مستحق دعا نمی دانید ، نیکویی ها دیده ام . من از آن سبب آنها را برای دعا برگزیده ام که چنان دنیای ما را غرق در ظلم و جور کردند که من هر گاه قدمی به سمت دنیا برداشتم چنان ضربه ای از آنها خوردم که از شر آنها پناه به حق آوردم. سبب ساز شدند برای بازگشت من به خیر . پس دعا در حق آنها برمن واجب است .
حكایت آن واعظ كه هر آغاز تذكیر، دعای ظالمان و سخت دلان و بی اعتقادان كردی
آن یكی واعظ چو بر تخت آمدی
قاطعان ِ راه را داعی شدی
دست بر می داشت: یا رب، رحم ران
بر بدان و مفسدان و ظالمان
بر همۀ تسخر كنان ِ اهل خیر
بر همۀ كافر دلان و، اهل ِ دیر
می نكردی او دعا بر اصفیا
می نگفتی جز خبیثان را دعا
مر ورا گفتند كین معهود نیست
دعوت اهل ضلالت جُود نیست
گفت: نیكوئی از اینها دیده ام
من دعاشان زین سبب بگزیده ام
خُبث و ظلم و جور چندان ساختند
كه مرا از شر، به خیر انداختند
هر گَهی كه رو به دنیا كردمی
من از ایشان زخم و ضربت خوردمی
كردمی از زخم، آن جانب پناه
باز آوردندمی گرگان به راه
چون سبب ساز صَلاح من شدند
پس دعاشان بر من است، ای هوشمند